عنوان: آسانسورچی: خاطره‌ای که کم‌کم از نگاه‌ها محو می‌شود

   آسانسورچی: خاطره ای که کم کم از نگاه ها محو می شود

   نوشته: بنفشه سام گیس

   مجله دنیای آسانسور - شماره 5-4

شرکت شما میتواند
اسپانسر این مقاله باشد.

   کلیه حقوق این مقاله محفوظ بوده، و تنها نقل بخشی از آن با ذکر نام نویسنده مطلب،
   مجله «دنیای آسانسور» و لینک مستقیم آزاد است.

  

درهای آهنی که از هم گشوده می‌شود، ابتدا و دریک لحظه هیچ چیز معلوم نیست. پس از ثانیه‌ای چشم عادت می‌کند به آنچه که درون چهارگوش پر زرق و برق و زینت یافته با برش‌های آلومینیوم و یینه، اسیر شده است. در آن فضای کوچک و جمع و جور که جا برای 5 نفر آدم متوسط القامت هم تنگ و ترش می‌شود، یک صندلی پایه کوتاه فلزی با تشک قرمز و دیره‌ای، بیش از هر چیز دیگری نگاه‌ها را به سوی خود جلب می‌کند. صندلی یک صاحب هم دارد. صندلی پایه کوتاه فلزی و صاحبش هر دو، به نظر آدم‌های که در روز هزاران مرتبه می‌آیند و می‌روند، موجودات مزاحم و دست و پا گیری هستند. اما در مواقعی معین صندلی و صاحبش مثل فرشتگان نجات، جان آدم‌های زیادی را نجات داده‌اند. صندلی و صاحبش گهگاه لج آدم‌ها را در می‌آورند، گاهی آنها را به انتظار وامی‌دارند، بعضی اوقات هم آدم‌ها با آن‌ها خوش‌رفتاری می‌کنند و حتی ازشان تشکر می‌کنند.

واقعیت هم این است که صندلی و صاحبش برای یک پسر کوچولوی 5 ساله کمک بسیار بزرگی هستند. پسر کوچولو می‌تواند مطمئن باشد که صاحب صندلی حتماً از او مراقبت خواهد کرد. یا حتی یک خانم مسن و میانسال که توانایی ایستادن را ندارد می‌تواند همان چند لحظه کوتاه را روی آن صندلی با تشک سرخ رنگ بنشیند.

البته چند وقتی است که کاسبی و کار صاحب صندلی پایه کوتاه فلزی کساد شده. تکنولوژی است دیگر. تکنولوژی پیشرفت کرده و به صاحب صندلی می‌گویند که «ما دیگر به شما نیاز نداریم». صاحب صندلی هم، صندلی اش را به زیر بغل می‌زند و می‌رود گوشه آبدارخانه یا کنج آشپزخانه می‌نشیند و به یاد روزهای می‌افتد که با آن صندلی پایه کوتاه فلزی برای خودش برو بیایی داشت و وزنه‌ای بود...

در ادارات و وزارتخانه‌ها، امروز کمتر می‌توان سراغ از «آسانسورچی» یا «راننده آسانسور» گرفت. خیلی ساده. چند سالی است که آسانسورها به سیستم اتوماتیک مجهز شده‌اند. سیستم‌های اتوماتیک هم به اذعان شرکت‌های سازنده آسانسور امنیتی در آن حد دارند که مسافران به راحتی و با اطمینان کامل می‌توانند سوار شوند و آسانسور را به سوی مقصد هدایت کنند.

رانندگی آسانسور ، روزی برای خود نه تنها یک حرفه شناخته شده که حتی بسیار پر ارج و قرب بوده است. رانندگان آسانسور، آسانسورچی‌ها، در مواقعی حتی بیش از مسوولان و مدیران دفتر اشخاص صاحب منصب، نام و جلال داشتند و حتی به قول معروف «پارتی‌شان کلفت‌تر بود».

زمانی که آسانسور به عنوان یک وسیله حمل و نقل لوکس در ساختمان‌های شیک و ادارات و وزارتخانه‌ها تعبیه شد، نخستین چیزی که به عنوان ضرورت و الزام به آن اندیشیدند، حضور فردی بود که همچون هتل‌ها، رستوران‌ها و دیگر مکان‌های که رفتار مؤدبانه و مقبول میزبان می‌تواند در جلب بیشتر مشتریان مؤثر باشد، به عنوان میزبان دوم انجام وظیفه کند.

یک رانندۀ آسانسور که کنون چند سالی است بازنشسته شده می‌گوید: «سال 1354 در سازمان... به واسطه آشنایی با یکی از کارمندان، در آبدارخانه مشغول به کار شدم. آبدارخانه ادارات مثل کلاس آمادگی مى‌ماند. کارگرها معمولاً از راه آبدارخانه مدارج ترقی را طى مى‌کنند. مدیر کلى را یادم هست که 10 سال پیش از مدیر کلى، مسوول آبدار خانه بود. پس از چند ماه خدمت، به واسطه حضور مرتب و دائم به بخش حمل و نقل منتقل شدم.

آن زمان راننده آسانسور ارج و قربى بیش از یک آبدارچى داشت. می‌توانست از جیک و پوک کارمندها با خبر باشد، دستش براى پارتى بازى باز بود، تمام معاون‌ها و مدیر کل‌ها را حداقل سه، چهار بار در روز مى دید و ظرف همان چند دقیقه کار 50 نفر راه مى‌افتاد. آسانسورچى‌هاى دیروز و سرپرستان آسانسور‌های «امروز» از دلتنگى‌هایشان مى‌گویند. آدم هایى که عمرى را با ایستادن در آسانسور و نوسان در میان طبقات سپرى کرده‌اند. آدم‌هایى که به اندازه عمر اشتغال‌شان، عادت کرده اند دکمه‌های طبقات را بفشارند و اتاقک متحرک در طبقه مورد نظر بیستد و آنها به عادت همیشگى بگویند: «طبقه سوم، طبقه پنجم، ...»

آنها عادت کرده‌اند که یک ساعت در اتاقک متحرک بایستند یا رو‍ی چهارپایه فلزی پایه کوتاه بنشینند و تنها به یک سمت نگاه کنند. در آسانسور. آنها عادت کرده‌اند از در آسانسور در قالب یک مستطیل عمودی آدم‌ها را ببینند و به همین دلیل آدم‌ها در نگاه راننده‌های آسانسور، همیشه قد بلندند.

با وجود هجوم یکباره آسانسورهای اتوماتیک و کسادی بازار داغ رانندگی آسانسور، هنوز هم بعضی ادارات و سازمان‌ها آسانسورهایی دارند به همراه راننده‌اش!

تعجب نکنید. سرپرست آسانسور یکی از ادارات می‌گوید: «زمانی حدود سال 57، 58 شرکت‌های سازنده یا واردکنندۀ آسانسور، به همراه آسانسورها، رانندگان آسانسور هم معرفی می‌کردند. یعنی بخشی از مسوولیت‌شان بود. در نتیجه بسیاری از شرکت‌های سازنده آسانسور بخشی هم برای استخدام رانندگان و تکنسین‌های آسانسور در نظر گرفته بودند. البته هیچ اجباری وجود نداشت. به عنوان مثال، یک اداره راننده آسانسور داشت و در چنین زمینه‌ای، نیازی به آن شرکت نداشت. بی رو دربایستی، تنها در مواردی معدود و استثنایی تحصیلات و معلومات مناسب می‌توانست در این حرفه مؤثر باشد. مثلاً در یک وزارتخانه برای وزیر آسانسورچی استخدام می‌کردند و به دلیل تنوع معاشرت‌ها و رفت و آمدها دانستن زبان و یا برخورداری از تحصیلات کافی، شریط اصلی پذیرش او بود. «کارمندان وزارت نفت عموماً به یاد دارند که: آسانسورچی دکتر اقبال، وزیر نفت اسبق. یک سیاهپوست درشت هیکل بود که به سه زبان خارجی تسلط داشت.»

آدم اول در ذهنش به سختی مجسم می‌کند که یعنی چه؟ مگر می‌شود که به میزان ساعت کاری در یک اتاقک چهارگوش حبس ماند و با هوای اندکی که از طریق باز و بسته شدن آنی و لحظه‌ای درهای آهنی جریان می‌یابد، موفق شد و یا می‌شود در این شغل، جیی برای ارتقاء و پیشرفت هم پیدا کرد؟ واقعیت ین است که خود آنها، خود آسانسورچی‌ها، کمتر به این مسأله فکر می‌کنند. یعنی زمانی که صحبت پول در میان باشد، ساعت کار چندان به چشم نمی‌آید. کافی نبودن هوا زیاد اهمیت ندارد و تازه به این هم فکر می‌کنند که «ای بابا، فقط روی صندلی نشسته‌ایم، چهار تا دکمه را فشار می‌دهیم و ماهی 80، 90 تومان درآمد داریم. واقعیت‌اش، کاری انجام نمی‌دهیم که توقع بیشتری داشته باشیم.»

درست است. به قول خودشان، واقعیت‌اش کاری انجام نمی‌دهند. ولی گفته می‌شود که درصد مبتلایان به فشار خون، سرگیجه و سردردهای مزمن، ناراحتی‌های استخوان، کمردردهای مزمن و حتی کاهش بینایی در میان رانندگان آسانسور بیش از افراد شاغل در حرفه‌هایی نظیر آبدارچی، مستخدم ساده و یا نامه‌بران ادارات است. البته این دردهای مزمن و درازمدت، جدا از حوادث غیرمترقبه و ناخواسته‌ای است که برای رانندگان آسانسور پیش می‌آید.

یکی از رانندگان آسانسور در وزارت ... که اکنون به علت تعطیلی این شغل، سمت سرپرستی آسانسور را برعهده دارد، به پای لنگ خود اشاره می‌کند و می‌گوید: «یادگار دوران جنگ است. آن زمان قطع برق در ادارات فراوان بود و بسیار اتفاق می‌افتاد که درون آسانسور باشیم و برق قطع شود. در همین ایام قطع برق بود که درون اتاقک گرفتار شدم. با تلفن به واحد فنی خبر دادم و آنها، آسانسور را با ریل به نزدیکی‌های طبقه رساندند. به اندازه قد یک بچه با طبقه فاصله داشت. از آنجایی که تاریک بود و چشم هم نمی‌دید، فکر کردم طبقه است. دولا دولا بیرون آمدم و افتادم ته چاه. خدا رحم کرد که طبقه دوم ساختمان بودم، با ین حال (می خندد) ما هم خدا قبول کند جانباز جنگ هستیم...»

در میان بسیاری از رانندگان آسانسور، عده‌ای هم بوده و هستند که صرفاً به دلیل نیاز مالی تلاش کرده‌اند که وارد این شغل بشوند و یا خود را از شغل دیگری به حرفه آسانسورچی منتقل کنند.

یک راننده آسانسور چنان با اکراه از شغل خود یاد می‌کند و می‌گوید: «آنقدر از این حرفه بدم می‌آمد که هیچ گاه خانواده‌ام نفهمیدند من واقعاً چه شغلی دارم. تا مدت‌ها می‌گفتم کارگر... هستم. عنوان کارگری برایم خوشایندتر بود. نمی‌دانم. به نظرم می‌آمد که یک جور، دربان هستم. کارگری ارج و قرب بهتری داشت. البته حقوقش خوب بود. اولین حقوقی که گرفتم 180 تومان بود. 25 سال پیش! 180تومان خیلی بود. ضمن آن که 4 ساعت و نیم بیشتر کار نمی‌کردیم. یک ساعت به یک ساعت شیفت تغییر می‌کرد. یک ساعت سرپا بودیم. (در آسانسور بودیم)، یک ساعت استراحت می‌کردیم. روزی یک بطری شیر و یک بسته بیسکویت هم می‌خوردیم تا از سرگیجه و سردرد جلوگیری کند.»

اگر رانندگان آسانسور می‌دانستند که ممکن است روزی، بشوند سوژه گزارش، دقیقه به دقیقه ساعات کارشان را به خاطر می‌سپردند. ساعات کارشان آنقدر در نظرشان بی‌اهمیت بوده که از سال‌های فعالیت، تقریباً هیچ به یاد ندارند. اگر هم چیزی مانده، کمرنگ و کوتاه است.

یکی از رانندگان آسانسور، عجیب‌ترین خاطره خود را مربوط به زمان استخدامش می‌داند: «از آسانسور چیزهایی شنیده بودم. ولی تا آن زمان، هیچ گاه سوار آسانسور نشده بودم. می‌گفتند حرکت می‌کند و در طبقات بالا و پایین می‌رود. ولی هیچ تصوری نداشتم. حرف‌ها مؤثر نبود. یکی از اقوام برایم جور کرد که آسانسورچی شرکت ... باشم. 27 سال پیش از برج و ساختمان‌های بلند هم مثل امروز خبری نبود. چهار پنج وزارتخانه و ساختمان‌های مسکونی آسانسور داشتند و بس. شهرستان هم که هیچ خبری نبود. روزی که برای معرفی به کارگزینی شرکت ... رفتم،‌ از نگهبان سؤال کردم و نگهبان نشانی طبقه چهارم را داد. هر چه باداباد. باید سوار آسانسور می‌شدم. برای اولین بار هر چه جلوی در ایستادم خبری نشد، گمانم نیم ساعتی گذشت. آسانسور جز با دکمه حرکت نمی‌کرد. در آن نیم ساعت هم هیچ احدی پیدا نشد که سوار آسانسور بشود و ما یاد بگیریم. عین مجسمه جلوی در یستاده بودم. نگهبان ملتفت شد. آمد و تشری زد و دکمه را فشار داد. آسانسور آمد. راستش را بخواهید می‌ترسیدم سوار شوم.از نگهبان خجالت می‌کشیدم. سوار شدم حالا مکافات بالا رفتن بود. در آسانسور همینطور باز مانده بود. نگهبان باز آمد و غرغرکنان گفت: اگر من رییس کار گزینی بودم تو را از بالای پشت‌بام پرت می‌کردم وسط خیابان. بلد نیستی آسانسور سوار شوی می‌خواهی آسانسورچی هم بشوی؟ یادش بخیر. همان نگهبان شد رفیق صمیمی سال‌های طولانی.»

بیشتر خاطراتشان از دوران جنگ است. هراس‌ها، ترس‌ها، نگرانی‌ها از ین که مبادا در آسانسور باشند و بمبی به ساختمان اصابت کند، مبادا در آسانسور باشند و برق قطع شود، مبادا در آسانسور باشند و آسانسور به علت موج انفجار سقوط کند، مبادا...

یک راننده آسانسور سابق می‌گوید: «آسانسورهای امروز که از نظر قطع و جریان هوا مشکلی ندارند. برق اضطراری و سیستم‌های تهویه امروز، این نگرانی‌ها را از بین برده. همان زمان (دروران جنگ) که بیشترین قطع برق را داشتیم هم باز جای نگرانی نبود. همین چهارپایه‌های فلزی کمک حالمان بود. اگر آسانسور به سطح طبقات نزدیک بود، در آسانسور را از بیرون با کلید باز می‌کردند و مسافران روی همین چهارپایه‌ها می‌رفتند و از آسانسور خارج می‌شدند، اگر هم به سطح نزدیک نبود، از موتورخانه با سیستم دستی آسانسور را پیین می‌کشیدند یا به طبقه نزدیک می‌کردند و به هر حال جای نگرانی نبود.»

آسانسورچی‌های قدیمی از خستگی کارشان می‌گویند: «همان یک ساعت هم خسته کننده بود. به خصوص وقتی به ساعت‌های آخر اداره نزدیک می‌شدیم، آرزو می‌کردیم جای آبدارچی بودیم و یک سینی چای به دست از این اتاق به آن اتاق می‌رفتیم ولی یک دقیقه توی آسانسور نمی‌ماندیم. ساعت‌های آخر که نزدیک می‌شد، احساس می‌کردیم مثل یک مرغ در قفس حبس شده‌ایم. یک بار یکی از آسانسورچی‌ها، در آخرین نوبت کارش، دچار ایست قلبی شد. مسافری هم نبود. بیچاره حتی مهلت پیدا نکرد با تلفن خبر بدهد. آسانسور بالا و پایین می‌رفت و خدا بیامرز تمام کرده بود. توی همان کابین.»

رانندگان آسانسور، اگر بخواهیم کمی رمانتیک و روشنفکرانه به شغلشان نگاه کنیم، خاطره اتوبوس‌های قدیمی را زنده می‌کنند. اتوبوس‌های قدیمی که روی ریل‌های فرسوده تلق‌تلق تکان می‌خوردند و کلی مسافر را از این نقطه به آن نقطه شهر جابه‌جا می‌کردند. خاطره اتوبوس‌های قدیمی را اتوبوس‌های جدید کمرنگ کرد. ولی صفحات تاریخ را که ورق بزنیم، خاطره و یاد راننده‌های اتوبوس‌های قدیمی همچنان پابرجاست.